دسته‌بندی نشده

سنگها صورت او را عوضم بوسیدند
تیرها سخت به آغوش علی چسبیدند

داشت می رفت به میدان قد و بالایی داشت
عمه هایش همگی دور سرش چرخیدند

سرو من تشنه به میدان شهادت می رفت
خواهرانش عوض ابر بر او باریدند

پیرمردان همه گفتند رسول‌الله است
جمعیت از نفس افتاد، همه ترسیدند

نمک زندگی من پسرم بود ولی
نمک زندگی ام را به زمین پاشیدند

مجلس ختم گرفتیم کنار بدنش
عوض فاتحه خوانی همگی رقصیدند

هفت بار از جگر سوخته ام ناله زدم
مرد و نامرد همه غربت من را دیدند

آمدم جمع کنم زندگی ام‌ را از خاک
دسته جمعی به من و گشتن من خندیدند

 گروه “یا مظلوم

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا