شعر شهادت امام هادی (ع)

میان شهرِ غریب

میان شهرِ غریبی که آشنایی نیست
برای ماندنِ مردی غریب، جایی نیست

شبیه گیسوی بی‌شانه در بیابانی
گره به کار بیافتد؛ گره‌گشایی نیست

نفس نفس زدنش گوشه‌ی قفس سخت است
پرنده‌ای که برای پرش هوایی نیست

سکوت، همدمِ فریاد، می‌شود وقتی
که گوش‌ها کَر و در شهر، همصدایی نیست

برای درد، زمانی که نیست درمانی
به غیرِ زهرِ جگرخوارها دوایی نیست

دوباره مردِ خدا می‌رود به بزمِ شراب
چرا که دور و برش مردِ باخدایی نیست

شبیه روضه‌ی بزمِ حرامِ شام، ولی
میانِ تشتِ طلایی سرِ جدایی نیست

هزار مرتبه شکرِ خدا در این مجلس
عیالِ بی‌سپری؛ چشمِ بی‌حیایی نیست

هزار شکر خدا را که حرفِ مفتِ «کنیز»
و قیمتش؛ به لبِ سکه‌ی طلایی نیست

میان حجره‌اش افتاد، از نفس؛ اما
به جسمِ باکفنش جای ردّ پایی نیست

 رضا قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا