غم تو آمد و از دیده ام حساب کشید
بساط گریه ی هر شب به آفتاب کشید
به زیر ضربه ی شلاق بردم اسمت را
شکنجه آخرش از خواهرت جواب کشید
سر تو را که جدا کرد شمر آب آورد
ز خون پاک تو دستان خویش آب کشید
همین که نام تو بردمجواب سنگ آمد
به نیزه جور مرا کودک رباب کشید
یتیم های تو گه گاه بین ره مردند
ز بس که گردن اطفال را طناب کشید
نشد رقیه نفهمد لب تو پاره شده
اگر چه زحمت تطهیر را شراب کشید
حسین واعظی