شعر مناجات با خدا

کوه گناهم

روی دل تصویر ماهم را کشیدم آمدم
باز هم کوه گناهم را کشیدم آمدم

قفل بر روی در میخانهء مستان زدند
بی خیالِ قفل! راهم را کشیدم آمدم

دوستم میگفت می میری! نرو! دیوانه ای؟
حسرت عمرِ تباهم را کشیدم آمدم

ای خدا دیدی که از چنگال شیطان آخرش
دست های بی پناهم را کشیدم آمدم

از همان چشمان خشکی که خریداری نداشت
قطره قطره آب چاهم را کشیدم آمدم

آرزوهایم مرا در کنج زندان بُرده است
با خودم تبعیدگاهم را کشیدم آمدم

دست آقایم رضا گرد و غبارم را گرفت
خوب شد بخت سیاهم را کشیدم آمدم

باز هم دست مرا بر چادر زهرا رساند
حبس کار اشتباهم را کشیدم آمدم

یاعلی وا میکند فوراً گره های مرا
از نجف کشکول آهم را کشیدم آمدم

سی شب ماه خدا باید بگویم یاحسین
منّت احسان شاهم را کشیدم آمدم

گفت راوی؛ زینب از هر کوچه با زحمت گذشت
دیگر از کوچه نگاهم را کشیدم آمدم

زینب از بازار برگشته، خطابش با سر است:
آستین پاره از بی معجری که بهتر است

رضا دین پرور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا