شعر شهادت حضرت قاسم (ع)
یا قاسم ابن الحسن(ع)
تقسیم شد قاسم میان دشت انگار
از پهلویش ای نیزه دیگر دست بردار
ما خاطرات خوبی از پهلو نداریم
مانده ست خون مادر ما روی دیوار
بر صورتش اینگونه خنجر را نچرخان
حداقل یکجا برای بوسه بگذار
از دور دید و زیر لب میگفت زینب:
یارب برای نجمه قاسم را نگهدار
از هم برای غارتش سبقت نگیرید
چیزی نماند از او در این آشفته بازار
دعواست بین نعل ها با پیکر او
قاسم یقیناً گشته هم قد علمدار
میخواست خنجر زنده زنده سر بِبُرَّد
اما عمو با سرعت از راه آمد اینبار
اربابمان خیلی بدهکار حسن شد
نجمه ولی از نیزه داری شد طلبکار
امیر حسین آکار