شعر عصر عاشورا و شام غريبان
اخیه الیه
تن ناشناس بود صدا آشنا ولی
آری حسین بود سر از تن جدا ولی
یک کشته هم شبیه تن زخمی اش نبود
سر را بریده بود عدو از قفا ولی
زینب شنید تا که اخیه الیه را
در پیش او نشست برای عزا ولی
تا خواست با برادر خود شرح غم کند
وا شد دهانِ حنجره ایی بی حیا ولی
آن لحظه دید دور و برش نیست محرمی
پا در رکاب بُرد و پیِ آشنا ولی..
یادش بخیر دور و برش حلقه می زدند
حالا عقیله می رود از کربلا ولی..
در آسمانِ خواهر خود چون هلال رفت
در شام و کوفه بود بر آن نیزه ها ولی
خونِ خدا هر آنچه که در غاضریه برد
بردند و ماند جوششِ خون خدا ولی
حامد آقایی