شعر شهادت اهل بيت (ع)شعر شهادت حضرت زهرا (س)

دارالعَزا

این روزها که دیدنتان کیمیا شده
این خانه خانه نیست که دارالعَزا شده

باور نمی‌کنم چقدر آب رفته‌ای
حتی برایِ ناله لبت بی صدا شده

یادش بخیر حرفِ عروسیِ دخترت
حالا ببین چگونه عزا دارِ ما شده

من میخ بر دلم نه به تابوت می‌زدم
هرچند خنده‌ای به لبت آشنا شده

شرمنده‌ام که بودم و پای غریبه‌ها
با شعله‌های سرخ به این خانه وا شده

شرمنده‌ام که بودم و نا محرمانِ شهر
آنگونه در زدند که دیدم جدا شده

فهمیده‌ام چه بر سرت آن روز آمده
از وضع چادری که پُر از ردِّ پا شده

وقت نفس کشیدنِ تو این صدای چیست
این استخوانِ سینه چرا جابجا شده

پیراهنِ حسینِ مرا دوختی ولی…
از صبح حرف روی لبت بوریا شده

با زینبم بگو که ببوسد بجای تو
از حنجری که محمل سر نیزه‌ها شده

با او بگو که نوحه کند جای مادرش
بر پیکری که خُرد شده آسیا شده
حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا