رسیده اول ماه و شب زیارتی است
اسیری دل و گیسوی تو حکایتی است
هلال ماه که مکشوفه می شود هرماه
گریز روضهء ما کوفه می شود هر ماه
عقیله گفت:حسین جان ببین سیه پوشم
ز روی نیزه عزیزم بیا در آغوشم
تکان بده مژه بر روی نیزه نازی کن
تو با دل من گیسو سپید؛ بازی کن
کجا کشیده ببین روزگار زینب را
نسیم شانه زده موی نامرتب را
چقدر روی ملیح تو را عوض کردند
چه بر سر سرِ تو در تنور آوردند
تکان بده لب خود ، شهر را هدایت کن
دلم گرفته حسین ، آیه ای تلاوت کن
به چشم خارجی از ما نگاه را بردار
ببین چگونه معطل شدم سر بازار
شاعر؟؟