عجل وفاتی
ماه چون لیل و نهارش می گذشت
چرخهء غم در مدارش می گذشت
آنکه عطرش عرش را پر کرده بود
زرد و پائیزی بهارش می گذشت
لحظه لحظه انتظار مرگ داشت
لحظه های احتضارش می گذشت
آنکه راه انداخت کار خلق را
با مشقّت روزگارش می گذشت
خون روی آسیابش شاهد است
با چه دردی کار و بارش می گذشت
تا نیافتد ، از کنار بچه ها
سخت با چشمان تارش می گذشت
دائم از ذهن علی با دیدنش
خاطرات گریه دارش می گذشت
زد به هم آرامش این خانه را
آن که با داد و هوارش می گذشت
از میان بیشهء شیر خدا
گرگ با سگهای هارش می گذشت
یاس می لرزید و هُرم شعله ها
از یمین و از یسارش می گذشت
فاطمه بِین گذر افتاده بود
کاش دشمن از کنارش می گذشت
سفره دار شهر بود و از تنش
هر که بوده ریزه خوارش می گذشت
دستبسته می کشیدند و علی
از روی خون نگارش می گذشت
مرد خیبر از کنار همسرش
با نگاه شرمسارش می گذشت
وعده ی دیدارشان گودال شد
کاش از قول و قرارش می گذشت
گروه شعر یا مظلوم