شعر شهادت حضرت زهرا (س)
کهنه پیراهن
از خدا اول برایت اذن پوشیدن گرفتم
بعد هر شب بین انگشتم نخ و سوزن گرفتم
سوزن مژگان می آمد با نخ اشکم برایت
از کنار بوریا یی کهنه پیراهن گرفتم
بارها پیراهنت را بر تنت پوشانده آن وقت؛
در خیال خود سرت را نیز بر دامن گرفتم
دیدم آن نامرد را بر سینه ات با تیغ عریان
پیرهن را هر زمان از قسمت گردن گرفتم
پهلویش گر پاره گشته در میان کوچه ای تنگ
پیرهن را از دهان آتش و آهن گرفتم
گرچه چون مشتی ستاره زیر پا و پاره پاره
عاقبت فرزند خود را در میان تن گرفتم
مهدی رحیمی زمستان
سلام
خدا قوت
به ماهم سر بزن.واسه تبادل لینک هم آماده ام
ما گوشه نشینان غم فاطمه ایم…
سلام
خدا قوت
به ماهم سر بزن.واسه تبادل لینک هم آماده ام
ما گوشه نشینان غم فاطمه ایم…