شعر شهادت حضرت رقيه (س)

نمانده…

بر چشم های کوچکم سویی نمانده

بعد تو بابا جون,هیاهویی نمانده

تا شام,من پشت سر تو می دویدم

دیگر توانی نیست,زانویی نمانده

دست مرا بستند از ناقه بیفتم

با صورتم بابا… ابرویی نمانده

یک گوشه ای از دامنم آتش گرفت و…

گیسو نمانده,مژه و مویی نمانده

دست روی دیوار خرابه میگذارم

چاره جز این هم نیست,پهلویی نمانده

جانی ندارم تا در آغوشت بگیرم

خرده مگیر از من,که بازویی نمانده

یاسین قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا