دل می بری

ای آنکه از دل می بری زنگار ها را
با عشق درمان می کنی بیمار ها را

انکارِ وصلت را به جرم خویش کردیم
در شعر اگر چه دیده ای اصرار ها را

یک زمان اینجا زیارتگاه بود
شعر زوار حرم بی آه بود

چشم ها پر بود از شوقِ نگاه
مرقدی که بود بر دلها پناه

مولای من

از خواب جهل شانهٔ من را تکان بده
ای صبح من به زانوی خسته توان بده

با هرگناه بسته شود راهِ نعمتم
مولا مرا ز ترس عقوبت امان بده

بر مشامِ دفترم بریز عطر سیب را
نرمشِ طلوع واژهای دلفریب را

روضه ات چه دارد ای اِرم رخِ بهشتیان
میل زندگیِ از نو می دهد حبیب را

محبوب پیمبر

چه کسی در عشق جز تو با نبی میثاق کرد
یا ز مالش سوی قلب مصطفی ییلاق کرد

بس که محبوب پیمبر گشته ایی ای نور عشق
شعر ، من را بیشتر بر مدح تو مشتاق کرد

فلک گردیده نورانی

فلک گردیده نورانی ، سماوات است گلباران
ملک سوغات گل آورده با خود بهرِ تن پوشش

علی با آن دلارآمی که هوش از عالمی برده
به وقتِ دیدن این ماهپاره گشته مدهوشش

آفاق

لامکان پر می زند در آسمانِ اولینت

عشق را کرده مسلمان جذبهٔ نور مبینت

قلعهٔ خیبر گواهی می دهد بر ادعایم

نیست در آفاق مستحکم تر از حصن حصینت

هیاهوی جهان

آیه آیه می کنم تفسیر قرآن خودم را

می نویسم در کنارت چشم حیران خودم را

کم نوشتم از نگاهت از نگاهت از نگاهت

می نویسم عاقبت ای عشق دیوان خودم را

یا مظلوم

خدا بر پا کند در عالمِ بالا عزایت را
ندارد کوه تابِ بردباریِ بلایت را

تورا محصور کردند و نداستند در سجده
ملک می دید در عرشِ الهی رد پایت را

روی تو دل می برد

روی تو دل می برد ای ماه از مهتاب هم
نامت آقا می برد هوش از سر القاب هم

با نگاهت خاک از این رو به آن رو می شود
دشتی از گل می شود در پای تو مرداب هم

قبلهٔ دل

دوباره قبلهٔ دل مایل است سویِ نجف
تمام حاجت من نذر آرزوی نجف

نگرد بهتر از آن خطه نیست در عالم
برای کعبه قسم بوده آبروی نجف

ماهِ دلآرا

اگر که ماهِ دلآرا بخوانمش ظلم است
اگر طراوتِ باران بگویمش بیجاست

اگر هوایِ بهاران بخوانمش غلط است
خطاست اینکه بگویم وسعت او دریاست

دکمه بازگشت به بالا