عشق زينب

دوست دارم از تمام عاشقي تب را فقط
عاشقان حيران دلدارند هر شب را فقط

از ازل خوردم قسم در محضر پروردگار
وا كنم در مدح زينب تا ابد لب را فقط

اربأ اربا

به قدش دوخته او چشم ترش را خيلي
جلب كرده نگه او نظرش را خيلي

زد به ميدان و كشيده است علي وار علي
به رخ لشگر كوفه هنرش را خيلي

جانم حسن(ع)

در جمالش داشت انوار پيمبر را حسن
گيسوانش داشت با خود عطر حيدر را حسن

هر ملك با ديدن او گفته دارد بي گمان
خلق و خوي مادرش زهراي اطهر را حسن

جسم خسته

نمانده ذره اي حتي به جسم خسته جان اصلأ
نه ماند از شدت لكنت مرا شرح بيان اصلأ

بيا عمه كمك كن راس بابا را بده دستم
نمانده در تن رنجور و بيمارم توان اصلأ

شيريني شور ات

بردن نام تو هنگام سخن مي چسبد

گفتن ذكر تو در سينه زدن مي چسبد

چائي روضه ي تو مست كند آدم را

چائي روضه ي تو سخت به من مي چسبد

اهل نظر

آورده با خود اهل نظر را يكي يكي
پس بسته اند بار سفر را يكي يكي

اينجا كجاست،وادي طف،خاك نينوا
تكرار ميكنند خبر را يكي يكي

مشغول دعا بود

نشنيد كسي سوز صداي سخنم را
ديدند ولي لحظه ي پرپر شدنم را

مشغول دعا بودم و مشغول مناجات
بستند به سر نيزه سنان ها دهنم را

السلام و عليك

السلام و عليك يا ساقي
السلام و عليك يا عطشان
بوسه ها بر دودست تو زده ام
مانده ام بين لشگري حيران

اربأ اربا

به قدش دوخته او چشم ترش را خيلي
جلب كرده نگه او نظرش را خيلي

زد به ميدان و كشيده است علي وار علي
به رخ لشگر كوفه هنرش را خيلي

وسط خطبه ي من

وسط خطبه ي من بود كه پيش نظرم
تيري از چله رها،خورد به حلق پسرم

دست و پا ميزد و من در عوض اش جان دادم
گريه ها كرد به حال من و او چشم ترم

پسرم

وسط خطبه ي من بود كه پيش نظرم
تيري از چله رها،خورد به حلق پسرم

دست و پا ميزد و من در عوض اش جان دادم
گريه ها كرد به حال من و او چشم ترم

براي عاشق

پسر رفته به بابايش خبرها اينچنين باشد
كرم را ارث از او برده اثرها اينچنين باشد

به حق در آسماني اينچنين نوراني و زيبا
توقع هم همين باشد قمرها اينچنين باشد

دکمه بازگشت به بالا