شعر شهادت امام كاظم (ع)

نگاه مهربانش

خداوندا نگير از من نگاه مهربانش را
نگير از بنده ي او نوكري دوستانش را

بلا گردان خدام حريم كاظمينم من
گدايم روزي ام از سفره اش كن خرده نانش را

نيامد دست خالي يك تن از باب المراد او
ندارد هشت جنت هم صفاي آستانش را

همين يك نكته از پستي اين دنيا فقط كافي ست
چرا بايد بگيرم از سيه چالي نشانش را

به هارون تا قيامت لعن و نفرين پيمبر باد
كه با آزار آن حضرت نموده قصد جانش را

فقط با تازيانه ميكند از او پذيرائي
بريده سندي ابن شاهك ملعون امانش را

نشسته مثل عمه زينب خود نافله خوانده
ز بس نمناكي زندان گرفت از او توانش را

نمانده ساق پا حتي بماند معني مرضوض
قلم هرگز ندارد قدرت شرح بيانش را

غل و زنجير يا زندان بسوزم با كدامينش
شكست از او يكي حرمت يكي هم استخوانش را

ولي با اين همه روضه ولي با اين همه غربت
دم جان دادنش بالين خود ديده جوانش را

بميرم كربلا بابا به بالين پسر آمد
گرفت اين داغ از بابا توان زانوانش را

نگاه انداخت هر جائي از اين صحرا فقط مي ديد
جوانش را جوانش را جوانش را جوانش را…

 محسن صرامی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا