عزيز فاطمه

هر آنچه بود برايش به اين و آن بخشيد
چنانچه آخر سر لقمه از دهان بخشيد

اگر چه حاجت مردم فقط زميني بود
چه رزق ها كه به آن ها از آسمان بخشيد

قرص قمر

اگر كريم توئي سائلي نمي ماند
ميان بنده و رب حائلي نمي ماند

اگر بگيري از اين بنده ها گدائي را
براي عمر بشر حاصلي نمي ماند

غم هجران

من از غم هجران گله دارم،تو نداري
از شام كماكان گله دارم،تو نداري

موي سر من سوخته و شانه ندارم
از موي پريشان گله دارم،تو نداري

ابتا یا حسین(ع)

کم آورده به پای تاول پایم سفر حتی
نباید جان به تن می ماند تا ماه صفر حتی

منی که دائما بودم در آغوش پر از مهرت
ندارم از تو و احوال تو دیگر خبر حتی

نشنيد كسي سوز صداي سخنم را
ديدند ولي لحظه ي پرپر شدنم را

مشغول دعا بودم و مشغول مناجات
بستند به سر نيزه سنان ها دهنم را

عزیز الله

تو شدي محو من و آنچه خودت ميداني
من شدم عاشق اين حال تو در مهماني

اشتياق تو به رفتن همه را حيران كرد
همه گريان و تو برعكس همه خنداني

دردت به جان

دردت به جان دخترت پس پيكرت كو
خشكم زده با ديدنت بال و پرت كو

با اصغرت رفتي به ميدان،خاطرم هست
تنهاي تنها آمدي پس اصغرت كو

بگو چكار كنم

با سرت آمده اي داغ تنت را چه كنم
پس گرفتم سر تو،پيرهنت را چه كنم

شام تا كرببلايت شده بين الحرمين
سر در آغوش من اما بدنت را چه كنم

يا مسلم

اي كاش ميشد نامه بنويسم دوباره
فكر توام تنها در اين دارالاماره

اي كاش ميشد نامه بنويسم كه برگرد
كوفه ندارد آسمان اش يك ستاره

شکرولله

با وجودی که در این میخانه هستم تازه کار
بیقرارم،بیقرارم،بیقرام،بیقرار
شکرولله جذبه ی ساقی مرا کرده شکار
هم سپردم عقل و دل را با توکل دست یار

آمد به يادت

عمري فقط چشم ترش آمد به يادت
در تشنگي آب آورش آمد به يادت

وقتي جوانت پيش چشمت راه ميرفت
آري وداع اكبرش آمد به يادت

رئوف

هم جوادي و هم جوان هستي
پير جمع پيمبران هستي

هم شكوه زمين خاكي ما
هم ستون هاي آسمان هستي

دکمه بازگشت به بالا