دیدی که گریه کردم گفتی بیا به خانه
از من تو را گرفته نفرین بر این زمانه
جلد تو بودم اما شیطان به من کلک زد
گندم به پشت بامش انداخت دانه دانه
دیدی که گریه کردم گفتی بیا به خانه
از من تو را گرفته نفرین بر این زمانه
جلد تو بودم اما شیطان به من کلک زد
گندم به پشت بامش انداخت دانه دانه
گریه مرا دچار تنزل نمیکند
بیچاره آنکه بر تو توسل نمی کند
جز نام تو به روی لبم گل نمیکند
دل دوری از تو را که تحمل نمی کند
همگی محو شما غرق تماشا بانو
مرحباً ای ثمر گلشن طاها بانو
اهلاً ای کوی تو چون مرقد زهرا بانو
قدمت رحمت و فیض است در اینجا بانو
آمد و بار دگر جان جهان احیا شد
گوهری از صدف بحر ولا پیدا شد
گوهری کو به همه اهل جهان قائمه است
فاطمه باشد و چون مادر خود فاطمه است
به نام محبوب خدا،محمد
گل تموم باغچه ها،محمد
همونی که بهش ملائک میگن
پدر بزرگ کربلا،محمد
تَفَأُل میزدم دیدم که در هر سطرِ افسانه
نوشته مصطفی شمع است و الباقی چو پروانه
زمین مکه از بس مِیلِ دیدارِ خدا را داشت
قَدم بر رویِ خاک آورد آن معشوقِ دُردانه
وقتی که آمنه به محمد سلام گفت
یعنی در آینه به محمد سلام گفت
آن دم گشود دست و پسر را بغل گرفت
یعنی ستاره بود و سحر را بغل گرفت
دیوانه می شویم که زنجیرمان کنی
تکرار می شویم که تکثیرمان کنی
تو آمدی که بر سر این سفره کرم
با لقمه های حضرتیت سیرمان کنی
خورشید بستری شده و در برابرش
مهتاب آمدهست کنارش دو اخترش
آن دلربا نسیم که رد شد ز کوی عشق
جانها فدای بغض نفسهای آخرش
در کوچه ی وصال زبس من دویده ام
اینک کنار مضجع پاکت رسیده ام
ای در تراب خفته ببین زینب آمده
شاید به جا نیاوری ام قد خمیده ام
پیگیر ماست روز قیامت محبتش
نوری که میشوند همه محو شوکتش
با سنگ دل نخورْد محک گوهر حسین
آنجا عیان شود به همه قدر و قیمتش
مثل هلال بود که نوری شکسته داشت
آن خواهری که قلب صبوری شکسته داشت
کوه غیور بود و غروری شکسته داشت
آیینه کاروان بلوری شکسته داشت