سرمان گرمِ عطش بود، که باران آمد
نام دریا به لبِ خشکِ بیابان آمد
کنج تنهاییِ سرماکده میلرزیدیم
که دَم گرم تو با سوزِ زمستان آمد
هر زمان مجنون شدی؛ لیلا تلافی میکند
زشتیات را نیز، او زیبا تلافی میکند
سر به راهش باش، دست از دامن او برندار
تا که دید افتادهای از پا تلافی میکند
غزلی از حرمت ساختهام با «مثلا»
گرچه خاک است روی قبر تو ؛ اما مثلا …
گنبدِ زرد تو خورشید شده میتابد
نور میگیرد از آن ؛ گنبدِ خضرا مثلا
روزگاری بالش از بال و پَر قو داشتم
بر سرم تاج گلی از یاسِ شببو داشتم
دختر شامی !؛ نبین حالا تمامش سوخته
تو کجا بودی ببینی تا کمر مو داشتم ؟!
چهل سال است، مقتل میچکد از چشمهای من
چهل سال است گودال است، هر جایی برای من
چهل سال است، ابرِ اشکریزی بر سرم دارم
که میبارد برای تشنهلبها؛ پا به پای من
مقتل کُشنده بود، ولی روضهخوان نمُرد
هر چند گریه کرد، ولی آسمان نمُرد
دیدم کتیبه سوخت، عَلم خم شد از غمش
با روضهی حسین، زبان در دهان نمُرد
ای آنکه ناموسِ خدا هستی
پردهنشین عرش، نام توست
جایی که عقلِ ما نخواهد رفت
بالاتر از آنجا مقام توست
پیکرت در قتلگاه افتاده بود و سر نداشت
آن طرف بر نیزهای دیدم سرت پیکر نداشت
بی برادر بودی و مظلوم، گیر آوردنت
گفتم ای قصابها آخر مگر خواهر نداشت ؟!
برای لشکر دشمن شدی شراب ای آب
چرا به چشمِ حرم میشوی سراب ای آب ؟!
میان موجِ تو عکسیست، از کویر و عطش
چقدر، تشنه کشیدی میان قاب ای آب
روی دستان پدر بیتابیِ ما را ببین
لااقل از آن بلندی رنگِ دریا را ببین
رازقِ دنیا به مشتی بی سر و پا رو زده
آب شد آب از خجالت؛ کار دنیا را ببین
بابا همینکه دخترکت بی پناه شد
بعد از هجوم اسیرِ غمِ یک سپاه شد
از قتلگاه، تا به خرابه مرا زدند
دور از نگاهِ تو همه جا قتلگاه شد
در عالمِ خیال، گرفتم ضریح را
دارالشفای حضرت عیسی مسیح را
پیش حبیب، مَن مَنم از ریشه مِن مِن است
لکنت گرفت، جای زبان فصیح را