عشق حسین

نام حسین بردم و عالم صفا گرفت
از خانه‌ی کریم، سلیمان بها گرفت

منت گذاشت بر سر نوکر که در ازل
خاک اضافه ای صله داد و گدا گرفت

حسن جان

هر کسی وقت گرفتاری سراغش را گرفت
روزی سالانه ی دیگِ اجاقش را گرفت

رو به رو شد هرکسی با حُسنِ زیبای حَسَن
او وفاقش داد و از قلبش نفاقش را گرفت

صَلّیٰ عَلَیْکْ

از عشق تو شده‌ست، فراقت نصیب من
جانم به لب رسید و به‌ سر شد شکیب من

لطفی نما، به گوشه‌نگاهی، دوا بده
بیمار چشم‌های توام، ای طبیب من

یا صاحب الزمان

اسیرم من به چشمانت، نگاهی روزی من کن
دمی آغوش مهرت را، بر این آواره، مأمن کن

نباشی، روزگار عاشقت تاریک تاریک است
شب ظلمانی‌ام را با فروغت، روز روشن کن

عزیزم حسین

قلم به دست گرفتم، بگویم از یارم
که هست دم به دم این دم زدن فقط کارم

چگونه دم نزند عاشقی که می‌سوزد
حرارتی به دل از عشق دلبرم دارم

عشق حسین

از عشق تو شده‌ست، فراقت نصیب من
جانم به لب رسید و به‌ سر شد شکیب من

لطفی نما، به گوشه‌نگاهی، دوا بده
بیمار چشم‌های توام، ای طبیب من

این روزها که روزی گریه فراهم است
ای روضه‌خوان بخوان، که دوباره محرم است

با عشق‌و‌شور در دل هر کوچه دیده‌ام
در دست کودکان محل طبل و پرچم است

عزیزم حسین

قلم به دست گرفتم، بگویم از یارم
که هست دم به دم این دم زدن فقط کارم

چگونه دم نزند عاشقی که می‌سوزد
حرارتی به دل از عشق دلبرم دارم

حصن حصین

ندیده در خودش دنیا ز نامش بامسماتر
که با نامش مقام عرش زیبا گشت و زیباتر

حدیث حُسْن او، حصن حصین جان ما گردید
شکوه شوکت او کرد عالم را شکوفاتر…

جانم علی

نیاوردی به ابرو خم نیامد خم به زانویت
در از جا کندی و چسباندی اش محکم به زانویت

در خیبر صدا زد که مرا پل کرده ای، پس من
صراط دومم، چون متکی هستم به زانویت

حبل المتين

پريشان ميكند زلف تو عاشق های لایق را
چنانكه در نجف مستم سراپاي دقايق را
به پاي منبرت بنشان ملائك را خلايق را
كتاب الله ناطق باش و روشن كن حقايق را

حبل المتین

سپردی دستِ ختمی مرتبت حبل المتینت را
سپرده دستِ حیدر، پرچم اسلام -دینت- را

به خود تبریک اگر گفتی برای خلقت انسان
خدایا، صرف حیدر کن تمام آفرینت را

دکمه بازگشت به بالا