شعر جانسوز محرم

قربونی هامو بپذیر

از خجالت نذا مو سفید بشم
نمیذاری تا که نا امید بشم
این دو تا قربونی هامو بپذیر
تا جلو فاطمه رو سفید بشم

امیری حسین(ع)

به چه دردی بخورد بی تو پسر داشتنم
چه کنم بعد تو با داغ جگر داشتنم

نه پسرهای من‌اند این دو نه خواهر زاده
به تو سوگند که هستند دو حیدر زاده

غم ندیدن تو

غم ندیدن تو! … کرده قصد جان مرا
غمی که سوخته تا مغز استخوان مرا

از آن زمان که به دنیا قدم گذاشته ام
عجین به داغ نوشتند داستان مرا

بابای من

باید امشب خوابمو نگه دارم
چشای پُر آبمو نگه دارم
حق بده ، نمیتونم با کف دست
کاملاً حجابمو نگه دارم

خورشیدِ من

خورشیدِ من آمدی شبانه
قدری بغلم کن عاشقانه
نشناختمت در اول کار
نفرین خدا به این زمانه

جانِ بابا

اشك من ميبارد از اينكار خيلي دلخورم
از شما نه از خودم اينبار خيلي دلخورم

گفته بودم ميرسي و سير ميبينم تو را
حيف شد از اين دو چشم تار خيلي دلخورم

بابا حسین(ع)

دخترت امشب از این ویرانه راحت می شود
آه دور عمه جانم باز خلوت می شود

میزبان دختر ، پدر هم با سر آمد سر زده
بهتر از این هم مگر اصلا ضیافت می شود

چه فراقی

از حرم رفتی و آتش زده شد بال وپرم
بعد تو ریخته شد خاک یتیمی به سرم

چه فراقی و چه داغی که ندیده چشمم
در همین فاصله از زندگی مختصرم

برادر زینب(س)

من از لبت شنیدم، تا اسم کربلا را
دادند دست روحم، درد و غم و بلا را
مانند تو ز من هم پوشیده نیست اسرار
میبینم ابتدا را ، میخوانم انتها را

امان از دل زینب(س)

خیمه بر دوشم ولی من را کجا آورده‌ای
وای بر زینب مگو که کربلا آورده‌ای

آمدی تا قتلگاهت تا کنارت دق کنیم؟
آه می‌بینی چه‌ها بر روزِ ما آورده‌ای

یا زینب(س)

عشق یعنی بی کرانی که کرانش زینب است
عشق خورشید است اما آسمانش زینب است

عشق یعنی آن ظهوری که شکوهش از علی است
عشق یعنی آن نمازی که اذانش زینب است

بیا برگردیم

خدا كند نشود خيمه اي بنا اصلا
در اين مكان نشود آتشي رها اصلا

خدا كند نرسد دست بادها حتي
به بندهاي نقاب سكينه ها اصلا

دکمه بازگشت به بالا