شعر وروديه كربلا

امان از دل زینب(س)

خیمه بر دوشم ولی من را کجا آورده‌ای
وای بر زینب مگو که کربلا آورده‌ای

آمدی تا قتلگاهت تا کنارت دق کنیم؟
آه می‌بینی چه‌ها بر روزِ ما آورده‌ای

از میان محملم وافاطمه آورده‌ام
از میان قافله واغُربتا آورده‌ای

مادرم را در پیِ خود موپرشان کرده‌ای
خواهرت را در زمینی آشنا آورده‌ای

سایه‌ام را چشم نامحرم ندیده بازگرد
اهلِ خود را پیش جمعی بی حیا آورده‌ای

گَه به اکبر خیره‌ای گاهی به قاسم ، گاه من….
وای فهمیدم چرا چندین عبا آورده‌ای

بازگرد آقا مدینه تا نبینم با عبا…
پیکری را اِرباً اِربا… نخ نما… آورده‌ای

هم مغیلان است هم تیغ است هم شن‌های داغ
مرحمی آیا برای زخم پا آورده‌ای؟

از چه می‌پرسی عزیزم چند معجر پیش ماست ؟
چند پیراهن برای بچه‌ها آورده‌ای ؟

گفتی از زخمِ هزار و نهصد و پنجاه تیغ
ای زبانم لال آقا بوریا آورده‌ای

حرمله آنجاست خولی هست با شمر و سنان
من که هیچ اما رُبابت را چرا آورده‌ای ….

حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا