باز شد بر بندگان راه سعادت بازهم
میشود در کنج عزلت کرد خلوت بازهم
آهِ من، من را درِ این آستان آورده است
در بساطم نیست جز این آهِ حسرت بازهم
باز شد بر بندگان راه سعادت بازهم
میشود در کنج عزلت کرد خلوت بازهم
آهِ من، من را درِ این آستان آورده است
در بساطم نیست جز این آهِ حسرت بازهم
مویم سفید گشته و رویم سیاه شد
رویم سیاه… هر چه که شد از گناه شد
سرمایه ی جوانی ام ارزان فروختم
طی شد جوانی من و عمرم تباه شد
از خطا هر لحظه سنگین کرده بار خویش را
خرج دنیا میکنم دار و ندار خویش را
بسکه با توبه شکستن روزگارم سر شده
پیش حق از دست دادم اعتبار خویش را
در مناجاتِ سحرگاه دعا کن ما را
ماهِ زهرا تو در این ماه دعا کن ما را
جای این عاشقِ بیچاره بگو یک العفو
روسیاهیم بکِش آه دعا کن ما را
بخوان دعای فرج را که يار برگردد
بخوان دعای فرج را که شب سحر گردد
بخوان دعای فرج را اگر که میخواهی
حديث غيبت يار تو مختصر گردد
من خراب توام خدا را شکر
کلب باب توام خدا را شکر
با گدای درت چه خوش رویی
تو به من که برو نمیگویی
بر مشامِ دفترم بریز عطر سیب را
نرمشِ طلوع واژهای دلفریب را
روضه ات چه دارد ای اِرم رخِ بهشتیان
میل زندگیِ از نو می دهد حبیب را
از خاکِ حرم شده ست آب و گلِ من
از دوری کربلاست آهِ دل من
آواره و بیچاره پناه آوردم
عمریست که شش گوشه شده منزل من
حال بکاء و دیده ی گریانمان بده
بغض مدام و اشک فراوانمان بده
این چشم ها که بوی شهادت نمی دهد
چشمی شبیه چشم شهیدانمان بده
همینکه ناله زدم عفّوکَ دلم وا شد
نیایش تو دلِ مرده را مسیحا شد
هر آنکه دور شد از فیضِ تو دلش مرده است
هر آنکه پیشِ تو برگشته زود احیا شد
روضه دارم من و افطار لبم نان حسین
رزق ماه رمضانم همه احسان حسین
پیش از افطار شنیدم پدرم تشنه که بود
زیر لب گفت فدای لب عطشان حسین
دوباره آمده این روسیاهِ جا مانده
همان کسی که از این قافله جدا مانده
دوباره آمده این بنده ی گنهکارت
به نفسِ خویش همانی که مبتلا مانده