شعر مذهبی

راه سعادت

باز شد بر بندگان راه سعادت بازهم
می‌شود در کنج عزلت کرد خلوت بازهم

آهِ من، من را درِ این آستان آورده است
در بساطم نیست جز این آهِ حسرت بازهم

رویم سیاه

مویم سفید گشته و رویم سیاه شد
رویم سیاه… هر چه که شد از گناه شد

سرمایه ی جوانی ام ارزان فروختم
طی شد جوانی من و عمرم تباه شد

عبد خطا کار

از خطا هر لحظه سنگین کرده بار خویش را
خرج دنیا میکنم دار و ندار خویش را
بسکه با توبه شکستن روزگارم سر شده
پیش حق از دست دادم اعتبار خویش را

ماهِ زهرا

در مناجاتِ سحرگاه دعا کن ما را
ماهِ زهرا تو در این ماه دعا کن ما را

جای این عاشقِ بیچاره بگو یک العفو
روسیاهیم بکِش آه دعا کن ما را

شب سحر گردد

بخوان دعای فرج را که يار برگردد
بخوان دعای فرج را که شب سحر گردد

بخوان دعای فرج را اگر که می‌خواهی
حديث غيبت يار تو مختصر گردد

خدا را شکر

من خراب توام خدا را شکر
کلب باب توام خدا را شکر
با گدای درت چه خوش رویی
تو به من که برو نمی‌گویی

بر مشامِ دفترم بریز عطر سیب را
نرمشِ طلوع واژهای دلفریب را

روضه ات چه دارد ای اِرم رخِ بهشتیان
میل زندگیِ از نو می دهد حبیب را

خاکِ حرم

از خاکِ حرم شده ست آب و گلِ من
از دوری کربلاست آهِ دل من

آواره و بیچاره پناه آوردم
عمریست که شش گوشه شده منزل من

حال بکاء

حال بکاء و دیده ی گریانمان بده
بغض مدام و اشک فراوانمان بده

این چشم ها که بوی شهادت نمی دهد
چشمی شبیه چشم شهیدانمان بده

دلم وا شد

همینکه ناله زدم عفّوکَ دلم وا شد
نیایش تو دلِ مرده را مسیحا شد
هر آنکه دور شد از فیضِ تو دلش مرده است
هر آنکه پیشِ تو برگشته زود احیا شد

فدای لب عطشان حسین

روضه دارم من و افطار لبم نان حسین
رزق ماه رمضانم همه احسان حسین

پیش از افطار شنیدم پدرم تشنه که بود
زیر لب گفت فدای لب عطشان حسین

روسیاهِ جا مانده

دوباره آمده این روسیاهِ جا مانده
همان کسی که از این قافله جدا مانده
دوباره آمده این بنده ی گنهکارت
به نفسِ خویش همانی که مبتلا مانده

دکمه بازگشت به بالا