ایمان دهقانیا

حسین من

مثل سالِ پیش همین روزا بازم
حرف دوریت و دلم وسط کشید
شبیه زندونی رو دیوار بند
هر روزی که ندیدت یه خط کشید

آقای من

پرِ زخم و تاوله همه تنت
خودت و انقدر رو خاکا نکشون
با سر و وضعی که داری لااقل
پای مادر و به اینجا نکشون

شش ماهه حسین(ع)

دیدی چه آمد بر سر مادر؟ ندیدی
رفتی به نی حال مرا بهتر ، ندیدی
از اشک من قنداقه ات شد تر ، ندیدی؟
موی سفیدم را علی اصغر ندیدی ؟

الهی العفو

ابرم و نشد که بارونی باشم
عبدِ صالحی که میخونی باشم
دستم از سفره شعبون خالیه
نشد آماده ی مهمونی باشم

مادر ما بیگناه بود

گریه کنید مادر ما بیگناه بود
گریه کنید مادر ما پا به ماه بود

حوریه ای که برگ گل آسیب میزدش
در قتل او مشارکت یک سپاه بود

صفای خونه

صفای خونه حضوره مادره
برکت زندگیمون همین بوده
مادر هر چی بمونه خیلی کمه
مادر هر وقت که بره خیلی زوده

عزیزم حسین

سر شب تا سحر یکریز با معشوق نجوا کن
اگر پرسید عاشق بوده ای با اشک حاشا کن

بگو با یار غیر از اشک چیزی در بساطم نیست
بگو احوال من را از دو چشمانم تماشا کن

فدایت بشوم

اول از نور رخت آینه را حیران کن
هر چه خواهی پس از آن چهره ز ما پنهان کن

نتوانستم اگر بوسه به دستت بزنم
بلدم پات بیُفتم به من اطمینان کن

چرا ازم رو میگیری؟!

آسمونمو بی مهتاب می دیدم
خونه زندگیمو رو آب می دیدم
بمیرم، حسن شبا با بغض میگه
کاش بلند شم ببینم خواب می دیدم

کار دنیا رو میبینی فاطمه

کار دنیا رو میبینی فاطمه
چجوری با من و تو تا میکنه
تا میخوایم یکم باهم حرف بزنیم
زخمای تنت دهن وا میکنه

زهرای من

حالی که داری حال دوران پیمبر نیست
از تو چه پنهان حال ما هم از تو بهتر نیست

ای ليلة القدری که عمرت ليلة القدر است
انگار زنده ماندنت دیگر مقدر نیست

کربلایم دیر دارد میشود

روز را شب می کنم با درد بی بال و پری
هیچ دردی نیست از این درد ، درد بد تری

ماجرای من شده مانند مرد یخ فروش
آب دارد می شود عمر و ندارم مشتری

دکمه بازگشت به بالا