رضا دین پرور

بنده ات آمد

بنده ات آمد اعتراف کند
دل خود را دوباره صاف کند

بودم عمری اسیر و سرگردان
دست من را بگیر و برگردان

دریا میشود زینب

عالم اگر قطره است، دریا میشود زینب
اشک علی و اشک زهرا میشود زینب
صبرحسن در اوج، معنا میشود زینب
هرچه حسین گفتیم فردا میشود زینب

دو چشم تر

به من رسیده دو چشم تر از حسین و حسن

کلام وحی شده منبر از حسین و حسن

خراب روضه شدم آمدم به میخانه

رسیده جام و می و ساغر از حسین و حسن

بین این بیراهه

بین این بیراهه، راه چاره را پس داده اند
جای بالش، سنگ های خاره را پس داده اند

من تک و تنها سرت را پس گرفتم از همه
سرشکسته ماه این سیّاره را پس داده اند

بنده ات آمد

بنده ات آمد اعتراف کند
دل خود را دوباره صاف کند

بودم عمری اسیر و سرگردان
دست من را بگیر و برگردان

یا رب

ذکر تو تا می رسد اذکار یادم می رود
می سپارم دل به تو دلدار یادم می رود

بر لبم لَا تَقْنَطُوا مِن رحْمَةِ الله است و بس
آنقدر شادم که استغفار یادم می رود

ماه حرم

آقاترین روزی ده شهر مدینه
روی جگر داری هزاران وصله پینه

زخم فراوان داری و مونس نداری
کاری شده زهر جفا و حس نداری

یا ولی الله

میان حوض دوچشمم دوقطره اشک نمانده
مرا گناه به سوی عذاب هجر کشانده

منم کسی که دو دستش ز دامن تو رها شد
تویی کسی که گدا را جدا نکرده، نرانده

راضیّه و انسیّه و حنّانه

هرکس گدایی میکند بر ساحت زهرا
باید بیاید قم بیاید خدمت زهرا
معصومه یعنی نور, یعنی عصمت زهرا
پیداست در صحن و سرایش جنّت زهرا

شعر مناجات با خدا

گرچه من را میتوانی زود از سر وا کنی
تا سحر این پا و آن پا میکنم در وا کنی

آمدم دیگر بمانم پس مرا بیرون نکن
مشت خاک آورده ام که کیسه ی زر وا کنى

بیار باده بیار

نگارمیرسد از ره بیار باده بیار

به دلحضور دراین بزم صاف و ساده بیار

هزارسجده برآن شاه پاک زاده بیار

هزاربوسه برآن ابروی گشاده بیار

 

خدا کند که در و تخته ای به هم بخورد


خدا کند که در و تخته ای به هم بخورد

و یا جرقه ی عشق تو بر سرم بخورد

تویی که در همه دنیا زبانزدی آقا

غروب جمعه شد اما نیامدی آقا


دکمه بازگشت به بالا