شعر شعر مصائب اسارت شام و کوفه

روضه ی تلخ اسارت زینب

دوباره روضه ی تلخ اسارت زینب

مرور متنِ کتاب شرافت زینب

وجود معجری از نور؛ پرده درپرده

 دلیل محکم حکم قداست زینب

تنور خولی

تازه رسیده ازسفر کربلا,سرت

بین تن تو فاصله افتاده تا سرت

با پهلوی شکسته و با صورت کبود

کنج تنور کوفه کشانده مرا سرت

زمین کربلا و … وای زینب

زمین کربلا و … وای زینب

نوای نینوا و …. وای زینب

سر هجده بنی هاشم ز کینه

به نیزه ها  شده و وای زینب

وقت نی سواری نیست

گریه هایم اگر چه کاری نیست

چه کنم؟ غیر گریه کاری نیست

بعد عمری کنار هم بودن

می روی و مرا نگاری نیست

حسین(ع)

باور نمی کنم سفر بی تو را حسین

بی تو کشیده حرمت تا کجا؟ حسین

فرماندهی ارتش غم دیدگان منم

فرمانروای ارتش بر نیزه ها حسین

گریه های طفل خردسال

بر نیامد از تمنای لبش کامم هنوز

او به روی نیزه رفت و من به دنبالش هنوز

زینت دوش نبی مصطفی حقش نبود

بر زمین کربلا ماند پر و بالش هنوز

ای وای بر من

در نیزه می آید سرت, ای وای بر من

مانده به صحرا پیکرت, ای وای بر من

چون خانه ما در مدینه, خیمه ها سوخت

با ناله های مادرت, ای وای بر من

آن قاتلی که در بر ما مست میکند

آن قاتلی که در بر ما مست میکند

انگشتر عقیق تو در دست میکند

ای باغبان که باغ و بهارت خزان شده

صبر تو با هزار بلا امتحان شده

بر اوج نیزه ها

خورشید,گرم ِ دلبری از روی نیزه ها

لبخند میزند سَری از روی نیزه ها

دل برده است از تن ِ بی جانِ خواهری

صوت خوش ِ برادری از روی نیزه ها

خورشید روی نیزه ها

خورشید,گرم ِ دلبری از روی نیزه ها
لبخند میزند سَری از روی نیزه ها

دل برده است از تن ِ بی جانِ خواهری
صوت خوش ِ برادری از روی نیزه ها

تبسم خورشید

روی نی جلوه ی الله تبسم می کرد

لب خورشید, سوی ماه تبسم می کرد

تا نگاهش به سوی زینب خود می افتاد

گاه گریان شده , ناگاه تبسم می کرد

بگذار بگذریم…

هر چند پای بی رمق او توان نداشت

هر چند بین قافله جانش امان نداشت

بار امانتی که به منزل رسانده است

چیزی کم از رسالت پیغمبران نداشت

دکمه بازگشت به بالا