شعر مصائب اسارت كوفه

مشقت سفر

بر روی نیزه بسته سر شیرخواره دید

هم سینه ی شکسته و هم گوش پاره دید

در قلب عشق تیزی شمشیر کِی کنند ؟

بیمار را به ناقه به زنجیر کِی کنند؟

ذالنون موج حادثه ایوب کربلاست

یوسف به نیزه دیده و یعقوب نینواست

چشمش بخون نشسته و از اشک خشک بود

همواره یاد علقمه و دست ومشک بود

دیده سر بریده ی هجده ستاره را

او دیده غارت حرم و گوشواره را

در امتحان صبر ورضا سربلند شد

ناموس او به پیش نگاهش به بند شد

بیمار بود وذکر دعا بود بر لبش

تفویض کرد امر کفالت به زینبش

آیینه ی تمام قد صبر وتاب بود

او دلخوشی آخر قلب رباب بود

بر روی نیزه بسته سر شیرخواره دید

هم سینه ی شکسته و هم گوش پاره دید

در قلب عشق تیزی شمشیر کِی کنند ؟

بیمار را به ناقه به زنجیر کِی کنند؟

با حنجری که خسته ز فریاد و آه بود

هر جا رسید قافله را نور راه بود

همراه زینبش که شده قبله ی بلا

رسوا نمود دشمن خود را به خطبه ها

میگفت : من ز مقتل احساس آمدم

من از کنار پیکر عباس آمدم

میگفت : من گواه به داغ ربابه ام

من شاهد گلوی علی و سه شعبه ام

میگفت : داغ قاسم وجعفر بدیده ام

من پاره پاره  پیکر اکبر بدیدهام

میگفت وگفت تا که امان برد گریه اش

زیرا به یادش آمده داغ رقیه اش

داغ رقیه سخت ترین داغ کربلاست

تا روز حشر روضه ی هر روز هل اتاست

ماتم کشید و شکر خدا را ادا نمود

دل را به حکم حضرت ایزد رضا نمود

  مجید خضرایی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا