بی شک پسرم نیز بدهکارِ حسین است
ارثی شدنِ مستیِ ما کارِ حسین است
عمریست محرم پدرم سَردرِ خانه
حَک می کند این خانه عزادار حسین است
بی شک پسرم نیز بدهکارِ حسین است
ارثی شدنِ مستیِ ما کارِ حسین است
عمریست محرم پدرم سَردرِ خانه
حَک می کند این خانه عزادار حسین است
مردمی پای تو ای نیزه نشین پا شده است
بر سرِ سنگ زدن باز که دعوا شده است
واردِ شهر شدی هلهله ها پای گرفت
با ورودت پسرِ فاطمه غوغا شده است
آن کاروانِ اشک رسید و مقابلش
از خنده بیخودند خواص و عوام هم
انگار عقدهٔ دلشان وا نگشته است
حرفی نمی زنند به قدر سلام هم
واردِ کوفه شدم با هیبتی که داشتم..
یادم آمد از پدر با عزّتی که داشتم…
روزگاری آبرویی داشتم در بینِ شهر
واردِ کوفه شدم با غربتی که داشتم..
هرچند فاتح همه ی جنگها شدم
خیلی میان کوفه اسیر بلا شدم
ابروی من شکست سر کوچه ای شلوغ
زخمی سنگ بازی این بچه ها شدم
چهکنم اینقدر احسان و محبت را باز
تابهکی شکر کنم اینهمه نعمت را باز
رزقمن تربت اصل تو نگردید حسین
میکشم منت جاروکش هیئت را باز
این زندگی بدون تو معنا نمیشود
هرکس نشد به مثل تو منا نمیشود
طوفان اشک و صحنه گودال قتلگاه
بس کن دگر که نیزه تو جا نمیشود
چه قدر بوی دل و موی پریشان آورد
از سر نیزه نسیمی که وزیدن دارد
خیزران بر لب تو می زند آتش بر دل
می کشم آه که این آه کشیدن دارد
تا میدهم به ساحت قدسیتان درود
از کوهسار نیزه روان میکنی دو رود
با این هزار و نهصد و پنجاه آیه.درد
من می شوم پیمبرت ای مصحف کبود
افسوس می خورم که نسیم غروب شام
بر روی نیزه شانه به زلفت کشیده است
مهمان کشی به رسم مسلمانی کجاست؟
قرآن بخوان که وقت رسالت رسیده است
زمین برای قدم هایت آسمان شده بود
وَ ماه, روی سرت مثل سایه بان شده بود
دوباره کشتی نوح از پس زمان برخاست
وَ باز دست خداوند, بادبان شده بود
کاروانی ز انتهای شفق
همچو خطی شکسته می امد
روزن نور بود و تا شهری
به سیاهی نشسته می امد