دیدار یار حیدر کرار می رود
نزد شهیدة در و دیوار می رود
او میهمان بانوی بازو شکسته است
با پرسشِ جراحتِ مسمار می رود
دیدار یار حیدر کرار می رود
نزد شهیدة در و دیوار می رود
او میهمان بانوی بازو شکسته است
با پرسشِ جراحتِ مسمار می رود
امشب انگار به دل قالب غم ریخته اند
همه آفاق و عوالم چه بهم ریخته اند
هیچ جایی خبری نیست خبرها اینجاست
خانة شیر خدا آمد و رفتِ زهراست
چشمهایِ به رنگِ خونَت را
بر پرستارِ خود کمی وا کُن
دلِ من شور میزند بابا
گریههای مرا تماشا کُن
در دلم آتشی از داغِ تو برپا شده است
بیشتر از سرِ شب زخمِ سَرَت وا شده است
لَختهخون بسته ببین چادرِ مادر امشب
قامتت سرخ شده , قامتِ من تا شده است
با کولهبار نان, شبِ آخر قیام کرد
مردی که هرچه داشت به کف وقف عام کرد
یک در میان جواب سلامش نمیرسید
آن که خدا به هر قدم او سلام کرد
کوچه در کوچه دلم ریخته بر دور و برت
چقدر خون جگر میرود از فرق سرت
پیش من راه برو بی کمکِ از حسنین
باورم نیست چنان تا شده امشب کمرت
صدای هق هقِ مردی میان نخلستان
حکایت جگری پاره پاره را دارد
ز دست مردمی از جنس سنگ سی سال است
میان حنجرهاش بغض بی صدا دارد
بابا خوش آمدی چه عجب مال من شدی
شبهای قبل وقف حسین و حسن شدی
چیزی بمن نگفتی از این راز سر به مُهر
اصلاً چه شد که سر زده مهمان من شدی
هر پاره سنگی در دِلِ دریا که گوهر نیست
بیچاره آن چشمی که از داغ شما تر نیست
زندان عقول ناقص این اهل دنیا بود
زندان مکانی هست که موسی ابن جعفر نیست
مادر روز های دلتنگی
بانوی گریه های طولانی
می شد از موج اشک هر روزت
اسمان مدینه طوفانی
صدبار قدرش برتر از بیتُ الحرام است
این خانه ای که قبله ی دارُالسّلام است
این آستان , جایی ست که حتّی کنــیزش
در خلوت خود با ملائک هم کلام است
این دست که بر گـردن پیمانه نشسته ست
در سجده به خاک درِ میخانه نشسته ست
گر عاشقت از عقل فراری ست , دلیلش
این است که با مَردم دیوانه نشسته ست