شعر شهادت امام هادی (ع)

لطف و احسان و كرم

گريه و شيون ما باطن هرچه شادي است
نوكري كردن ما عزت مادرزادي است
هر دم و بازدمم برلب مان يا هادي است

لطف و احسان و كرم كار مرام هادي است
سامرايي شدنم دست امام هادي است

بهترين نسخه ي تسكين دلم از هر درد
اين غلامي تو مارا همه جا آقا كرد
خواندن جامعه مارا علوي بارآورد

تو كرم كردي و ما گرم عنايت شده ايم
ما به دست كلمات تو هدايت شده ايم

هادي هر دل گمراه، أنا سائلكم
در شب تيره تويي ماه، أنا سائلكم
و بِكُم عَلَّمَنا الله ، أنا سائلكم

با همه هستي خود برتو ارادت داريم
ما به احسان خدايي تو عادت داريم

مهبط الوحي، حريم تو و اجدادشماست
معدن الرحمه، يكي از كرم تو آقاست
منتهي الحلم، كرامات تو بر نوكرهاست

گوش الله مناجات تو را ميفهمد
ابن سِكّيت مقامات تو را ميفهمد

چونكه صحبت شود از فضل تو در هر منبر
ميرسد از همه ي خلق صدا سرتاسر
“از صداي سخن عشق نديدم خوشتر”

چونكه بي نور شما كل جهان تاريك است
و رسيدن به خدا از سوي تو نزديك است

شير درنده شده صيد به يك گوشه نگات
من ذليل بن ذليلم، تويي عالي درجات
ما همه غرق گناهيم تو كشتي نجات

چون كويريم ز تو خواهش باران داريم
ما به دستان شفا بخش تو ايمان داريم

يا من أرجوه رجب هاي مني يا هادي
ذكر طوفاني لب هاي مني ياهادي
رمز آرامش تب هاي مني ياهادي

پركنيد از كرم اين كاسه ي خالي مرا
اي جگر گوشه ي دلبند معين الضعفا

دست حق نام تورا رهبر عالم بنوشت
شكرحق نوكر تو نام مرا هم بنوشت
بي نصيب است كسي كه ز غمت كم بنوشت

باعث دلخوشي گريه كنان بيتاب
يا علي النقي، اين نوكر خود را درياب

يامجيب الدعواتم بنگر حال مرا
بلكه كُنتُم شفعائي بده إقبال مرا
آخرسال بده روزي يك سال مرا

نور عالم شدي و منشأ خورشيد شدي
روضه خوان گفت كه يك عمر تو تبعيد شدي

روضه خوان گفت كه نامرد اهانت ميكرد
بد دهان بود و به آل تو جسارت ميكرد
داشت در حق شما سخت شرارت ميكرد

گرگ بي رحم چه ها با دل يوسف ميكرد
به امام منو تو باده تعارف ميكرد

روضه خوان گفت تورا قلب كبابت دادند
روضه خوان گفت تو را سخت جوابت دادند
وسط بزم حرامي كه عذابت دادند

ناگهان روضه جانسوز تو را آمد ياد
دَخَلَتْ زينبِ محزون علي ابن زياد

خواهر شاه مرا بين أراذل بردند
وسط عده اي از جاني و قاتل بردند
روح حق را به بر باطن باطل بردند

به گمانم كه از آن كرب و بلا سخت تَر است
روضه بزم شراب از همه جا سخت تَر است

چشم نامحرم و ناموس خدا بود آنجا
ياري از ياور خود سخت جدا بود آنجا
بي پناه از همه جا بنت الهدي بود آنجا

دور تا دور حرم پر شده بود از بيداد
چشم ارباب در آن طشت به زينب افتاد

عاقبت بحر خروشان به كويري آورد
دختر شيرخدا را به أسيري آورد
او عزيزان خدا را به حقيري آورد

بي حيايي كه شراب از غم حق مي نوشد
خواست ناموس خدا را ببرد بفروشد

چوب ميزد به لب شاه به پيش زينب
خنده ميكرد از آن آه به پيش زينب
واي از طعنه ي ناگاه به پيش زينب

مهدی قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا