شعر شهادت حضرت ابوالفضل العباس

اخا ادرک اخا

اى علمدار رشیدم چه بهم ریخته اى
مثل اکبر چقدر دوروبرم ریخته اى

سرو رعناى برادر چقدر کم شده اى
دست و پا میزنى و غم به دلم ریخته اى

چشمان ترم

مادرت آمده بالای سرم گریه کند
به پذیرایی چشمان ترم گریه کند

مادرم ام بنین کرب و بلا نیست ولی
شکر حق مادر تو هست برم گریه کند

امیر علقمه

دلی به وسعت پهنای عرش بالا داشت

لبی به وسعت مهریه­ های زهرا داشت

کنار علقمه در سجده گاه چشمانش

نداشت هیچ کسی را فقط خدا را داشت

عمو عباس

آبی نبود اگر که تو دریا نمی شدی

مشکی نبود اگر که تو سقّا نمی شدی

حالا که  مثل نور شدی و قمر شدی

مشک بر دوش به دریا آمد

مشک بر دوش به دریا آمد

همه گفتند که موسی آمد

‏نفس آخِر ماهی­ها بود

ناگهان بوی مسیحا آمد

پشت و پناه دخترم

ای وای سایه ی سرم از دست می­رود

پشت و پناه دخترم از دست می­رود

بی تکیه گاه می شوم و می­خورم زمین

یک کوه در برابرم از دست می­رود

با رفتنت …

رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت

هر چه توان داشتم ز پیکر من رفت

پشت و پناه یکی دو روزه ی من نه

یک جبل الرحمه از برابر من رفت

افتادی از بلندی

افتادی از بلندی و آقا سرت شکست

ته مانده های زخمی بال وپرت شکست

وقتی عمود آمد وشقّ القمر که شد

تیر کمان میان دو چشم ترت شکست

می خورد زمین

با خنده پای اهل جفا می خورد زمین

ساقی میان علقمه تا می خورد زمین

کارش تمام می شود آن کس که عاقبت

سرلشگرش کنار لوا می خورد زمین

بیخیال مشک

ای تیر تو راقسم به جان کمانت بیخیال مشک

ای تیر حرفت چیه با من بزن بیخیال مشک

ای تیر کاری به کار مشک من نداشته باش

بگذار برسد آب به اصغر من بیخیال مشک

ولی به خاطر طفل رباب برگردی

قرارشد بروی با شتاب برگردی

قرار بود که با مشک آب برگردی

شبیه رود به صحرا زدی عمو جانم

نبینم اینکه شبیه سراب برگردی

زلف خوش بوی تو

زلف خوش بوی تو بر هم چقَدَر پیچیده

چشم و ابروی تو بر هم به نظر پیچیده

“بر سرت شانه زدی یا که عمودت زده اند”

سر تو پهن شده شانه به سر پیچیده

دکمه بازگشت به بالا