شعر عید ولایت

اذازلزلت…

مقصود من از بیان هر عرض تویی

  دنیا همه مستحبّی و فرض تویی 

خواندیم به سوره ای یقول الإنسان

انسان اذا زلزلت الأرض تویی

مجید لشگری

 

امیرالمومنین علیه السلام

تا پیشه شان شاعر آیینی شد

حال دل شان همین که می بینی شد

گفتند علی خداست گفتیم که نه!

این کفر چقدر کفر شیرینی شد

مجیدلشگری

 

الیوم اکملت لکم دینکم

دلم با یا علی هر بار جانی تازه میگیرد

کتاب عشق با نام علی شیرازه میگیرد

من از “الیوم اکملت لکم” اینگونه فهمیدم

خدا با مهر او دین مرا اندازه میگیرد

برای تهنیت

برای تهنیت آن یار با وفا امروز

زدردر امد چون هدهد سبا امروز

گشود اناب گوهر فشان و خنده کنان

پس از سلام به من داد مژده ها امروز

رطب نخل نجف

نمک شور دو چشمت به زمین میریزد

خنده کردی زلبت در ثمین میریزد

دست خود را بکشی عرش برین میریزد

از نخ تار عبات حبل متین میریزد

من ذره ام

من ذره ام به لطف تو خورشید می شوم

یعنی شما هر آنچه بخواهید می شوم

من آن ابوذرم که به جرم محبتت

در دور دست چشم تو تبعید می شوم

ذکر لبانم مددی یا حیدر

شیرجنگاور بنت اسدی یا حیدر

مظهر روی خدای صمدی یا حیدر

همه ی عرش خدا را بلدی یا حیدر

همه جا ذکر لبانم مددی یا حیدر

چه علی علی چه علی خدا چه خدا علی

شب دیده ام به جمال تو شده روشن ای مه منتجب

که زخواب وخور توفکنده ای ,من ِ خسته  ای شه منتخب

چه نموده با دل بینوا میِ  بی عنب  لبِ چون رطب

که گذشته از سر من دگر زحلال و منکر ومستحب

قسیم النار و الجنه

قسیم النار والجنه محب ات را چه خواهی کرد
محب ات را بسوزانی محبت را چه خواهی کرد

تو آقاتر از آن هستی گدایت را برنجانی
گرفتم اینکه رنجاندی کرامت را چه خواهی کرد

مست ساقی

باده گاهی ز عنب هست و گهی از رطباست

این همان است که در روی تو لب روی لب است


دم کشیدند همه سبزدلان در هیئت

چای سادات اگر سبز نباشد عجب است

خوش به حال من دیوانه

ذکر لبها و دلم هر سحر و شام علیست

عشق من , نور دلم , سرور و آقام علیست

عاقلی طعنه زنان خواند مرا دیوانه

خوش به حال من دیوانه که مولام علیست

 وحید محمدی

 

حُبِّ امیرالمومنین (ع)

گر حب علی رابه دلت راه نباشد

ای منکر مولا ز علی عیب نباشد

تقصیر برآن نطفه ناپاک گذارید

چون مهر علی بردل ناپاک نباشد

محمد دستان

 

دکمه بازگشت به بالا