شعر عيد غدير خم

دلتنگ نجف

طلبیدی و به پابوس رسیدم با اشک
چشم خود را وسط صحن تو دیدم با اشک

خیره بر آینه کاری شدم و آب شدم
از خجالت! که چرا دیر رسیدم با اشک

سخت دلتنگ نجف هستم و هنگام اذان
زیر ایوان طلا آه کشیدم با اشک

تو غریب الغربایی و به یادت عمری
زندگی را چه غریبانه چشیدم با اشک

باز هم تا که ببندم به ضریحِ تو دخیل
تکّه ای پارچه سبز بُریدم با اشک

حاجتم شوقِ برآورده شدن داشت اگر-
طرف ِ پنجره فولاد دویدم با اشک

تا که از لطف تو بی واسطه دعبل بشوم
باز از بوته دل قافیه چیدم با اشک

لحظۂ ذکر توسل شد و ابیاتم را…
نه که با گوش! که اینبار شنیدم با اشک

جملۂ «یأبن شبیبِ» تو پُر است از گریه
تا که روشن بشود شمعِ امیدم با اشک

روضۂ جدّ تو را در حرمت ضجّه زدم
آبرومند شدم تا که خریدم با اشک!

مرضیه عاطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا