شعر شهادت حضرت رقيه (س)

بابای خوبم

می‌کشم روی زمین پای پر از آبله را
تا میان من و تو کم کنم این فاصله را

سرِ نیزه ، وسط تشت طلا ، کنج تنور
فرصتی نیست بگیرم سر پر مشغله را

کاش دست تو کمی موی مرا شانه کند
بلکه آرام کنی دختر بی حوصله را

علت لکنت من را که خودت می بینی
ورم صورت و زخم لب و خون لثه را

جان من فکر نکن قافیه را باخته ام
خواستم پیش تو راحت بنویسم گله را

بین بازار به اشکم همه می‌خندیدند
دوست دارند چرا گریه ی در هلهله را

کاش بودی و مرا باز بغل می کردی
کاش بودی که بگیری يقه ی حرمله را

عمه در هلهله ها گفت کجایی عباس؟
غیرت الله بیا ختم کن این غائله را

عمه کوهیست که ما تکیه به او میکردیم
مادری کرد ، که آرام کند قافله را

خطبه ای خواند که بند دلشان را لرزاند
شام حس کرد دم صحبت او زلزله را

راستی واژه‌ی “یابن طلقا” یعنی چه؟
عمه آتش زده این سلسله ی باطله را

او عقیله ست، صبور است، خدا حفظ کند
دختر فاطمه ی عالمه ی فاضله را

حسم این است که من دردسر قافله ام
کاش با خود ببری دردسر قافله را

می کشم منت اگر ناز مرا هم بکشی
می کشم روی زمین پای پر از آبله را

احمد ایرانی نسب

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا