شعر شهادت حضرت رقيه (س)

بابای خوبم

اسم تو را با داد گفتم بی‌قرارم خب
تا بازگردی از سفر چشم انتظارم خب

خیلی خنک شد این دلم خوابش پرید اصلا
از اینکه تووی تشت بودی شرمسارم خب

میبوسمت با اینکه قهرم با تو اینطوری
یک یک تمام زخم ها را میشمارم خب

بُغ میکنم با اخم چشمت را که میبندی
وقتی حرم غارت شده معجر ندارم خب

کفشم که غارت شد عمویم را صدا کردم
گفتم تمام راه بر دوشش سوارم خب

لطفی کن و امشب مرا با خود ببر بابا
حس میکنم بر روی دوش عمه بارم خب

یک روز آخر می‌شوم ام ابیهایت
پیرم شبیه مادرت، امیدوارم خب

 سید محمد حسین حسینی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا