شعر شهادت حضرت رقيه (س)

بابایی عزیز

بابایی عزیز

ای یوسف رسیده به کنعان من,سلام
بابایی عزیزتر از جان من,سلام

ای دلخوشی این دل پر غم,خوش آمدی
بابا, به این خرابه ی ماتم خوش اومدی

دیدم چِقَدر حالت عمه عجیب شد
تو آمدی!…خرابه پر از بوی سیب شد

منّت سر شکسته ی دختر گذاشتی
وقتی به روی دامن من سر گذاشتی

حالا به موی مختصرت شانه می زنم
با دست کوچکم به سرت شانه می زنم

بابا ندیده ای که چه زجری کشیده ام
من روی خار تیز مغیلان دویده ام

زلفم به دست باد مخالف کشیده شد
این ارث فاطمه است که قدّم خمیده شد

از روی مپرس که نیلی شده پدر
یاست کبود ضربه ی سیلی شده پدر

این معجرم که پاره و خاکی و نخ نماست
سوغات غارت حرم بی پناه ماست

این نیزه دارها چه گلی که نکاشتند
بر نی سر عموی مرا کج گذاشتند

کار رقیه ی تو پدرجان تمام شد
تا نوبت مصائب پردرد شام شد

نا محرمان به راه حریم تو سد زدند
بر پهلوی سه ساله ی تو بد لگد زدند

ما را میان خنده ی انظار برده اند
ما را کشان کشان سر بازار برده اند

دیدم که شامیان حرامی دریده اند
دیدم که معجر از سر عمه کشیده اند

دیدم بساط مستی بزم شراب را
آن چشم شور دشمن خانه خراب را

با داغ صحنه ای جگرم پاره پاره شد
حرف کنیز شد,به سکینه اشاره شد

امشب کنار پیکر بی جان من بمان
یک فاتحه برای گل پرپرت بخوان

بردیا محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا