شعر محرم و صفرشعر مصائب اسارت شام

کاروان عشق

هر چند پای بی‌رمق او توان نداشت
هر چند بین قافله جانش امان نداشت

بار امانتی که به منزل رسانده است
چیزی کم از رسالت پیغمبران نداشت

جز گیسوان غرق به خون روی نیزه‌ها
در آتش بلا به سرش سایه‌بان نداشت

آیا به جز حوالی گودال, ساربان
راهی برای بردن این کاروان نداشت؟

یک شهر چشم خیره و … بگذار بگذریم
شهری که از مروّت و غیرت نشان نداشت

آری هزار داغ و مصیبت کشیده بود
اما تنور و تشت طلا را گمان نداشت

دیگر لب مقدس قرآن کربلا
جایی برای طعنۀ آن خیزران نداشت!

 یوسف رحیمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا