شعر تخريب بقيع

جنت البقیع

در ماتم سرچشمه های پاکیِ خاکی
خون می چکد از زمزم افلاکیِ خاکی
روی دلم حک می کنم..،حکّاکیِ خاکی :
” قربان آن چار آفتاب خاکیِ خاکی “

هفت آسمان از داغ این ها خون دل خورده
خاک بقیع افلاک را در غم فرو بُرده

وارد شدن در وادی طور خدا سخت است
از پشت نرده دیدن آئینه ها سخت است
تنهایی ارباب های با وفا سخت است
گریه کنی اما بدون سر،صدا..،سخت است

گریه کنانش آستینی در دهن دارند
اینجا نگهبان هایشان دست بزن دارند

سهم دل عاشق به جز نامهربانی نیست
زوّار را قدر سلامی هم امانی نیست
از گنبد و گلدسته و ایوان نشانی نیست
بال کبوترها نباشد..،سایبانی نیست

مانند این غم هیچ داغی را نخواهی دید
جز ماه در شبها چراغی را نخواهی دید

دست بلا بذر جدایی را نکارد کاش
دشنه برای قلب شیعه برندارد کاش
خاک بقیع اندوه بی حد را نیارد کاش
از ابرهای آسمان باران نبارد کاش

وقتی بباری کار ما مشکل شود باران
قبر امامان غریبم گِل شود باران

تا کِی گلوی ما اسیر آهِ غم گردد
ای کاش یک ذرّه از این اندوه کم گردد
انگشتری مادرم نذر حرم گردد
تا صحن و ایوانِ “حسن جانم” علم گردد

باید غریب خویش را یاری کنم آخر
باید برای مجتبی کاری کنم آخر

شهر نبی آلِ عبا را زجر سختی داد
بعد از پیمبر مرتضی را زجر سختی داد
ناموس شاه لافتی را زجر سختی داد
پس‌کوچه هایش مجتبی را زجر سختی داد

این بغضِ سنگین سالیانی در دلم مانده
فرزند زهرا مثل مادر بی حرم مانده

این خاک را آخر حسن آباد می سازیم
منبر به نام باقر و سجاد می سازیم
ایوان طلا و پنجره فولاد می سازیم
صحنی شبیه صحن گوهرشاد می سازیم

شب های جمعه “ناحیه” با آه میخوانیم
مانند مشهد “آمدم ای شاه” میخوانیم

باد موافق زلف شب را گیس خواهد کرد
تصویر مرقد چشم ما را خیس خواهد کرد
دارالقلم را رهبرم تاسیس خواهد کرد
هر ساعتش علامه ای تدریس خواهد کرد

پایان هر درسی سلام و روضه ای برپاست
با نام صادق در مدینه حوزه ای برپاست

بالای گنبد بال و پرها باز می ماند
سجاده ی خونین‌جگرها باز می ماند
راهِ حرم وقت سحرها باز می ماند
زُوّار می آیند و درها باز می ماند

در دست هر خادم گُلاب و جام می بینیم
نقاره زن ها را به روی بام می بینیم

باید پری از شهپرِ باب الحوائج ساخت
حوضی به نام اصغرِ باب الحوائج ساخت
تمثال مَشکی سردر باب‌الحوائج ساخت
صحنی به نام مادر باب‌الحوائج ساخت

در مضجع ام البنین ریحانه می ریزیم
پائین پایش طرحِ “سقاخانه” می ریزیم

روضه که می خوانی بگو هی آب،آب آنجا
روضه بخوان از تشنگی بی حساب آنجا
زنجیر میبینی بگو وای از طناب آنجا
تا آب نوشیدی بگو وای از رباب آنجا

سقّا کنار علقمه قدّش هلالی شد
سهم رباب از آب،تنها مشکِ خالی شد

بردیا محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا