شعر شهادت حضرت عباس (ع)

حضرت سقا

خانمان سوز بود آتشِ آهی گاهی
ناله‌ای می‌شکند پشتِ سپاهی گاهی
داری امید ولی نیست پناهی گاهی
دلخوشی گرچه به یک نیمه نگاهی گاهی

حیف از آن چشم که یک تیر نگاهش را بُرد
داد از آن تیر که چشمان سیاهش را بُرد

آه بر روی لبش بود چه آهی ای وای
جمع می‌کرد تَنی از سرِ راهی ای وای
رفته از دست چه ماهی و چه ماهی ای وای
بعد او نیست نه حالی نه پناهی ای وای

اشک مردی که پناهش همه پاشیده ببین
حالِ شاهی که سپاهش همه پاشیده ببین

به سرش آمده اما به جراحات رسید
این جوانمُرده ببین با چه مکافات رسید
موقع غارتِ او موقع خیرات رسید
وسطِ قائله‌ی مردمِ شامات رسید

ردِ خونی به زمین از سرِ زین ریخته دید
همه جانِ حرمش را به زمین ریخته دید

نفَسش بعدِ برادر چقدر می‌گیرد
مرد اگر داغ کشد دردِ کمر می‌گیرد
بی سبب نیست که از سینه خبر می‌گیرد
تیر از سینه که رد شد به جگر می‌گیرد

حق بده اینهمه اندوه پَرَت می‌شکند
بی برادرشدن آری کمرت می‌شکند

تیر تا خورد به چشمش به کمین خورد ای داد
روی پیشانیِ زهرا دو سه چین خورد ای داد
بخدا بر جگرِ اُمِ‌بَنین خورد ای داد
پدرش از نجف آمد به زمین خورد ای داد

اشکِ عباس دل خون زمین را سوزاند
در مدینه جگر اُمِ‌بَنین را سوزاند

آه ای ماه ببین حال برادرها را
آه ای خیمه ببین گریه‌ی خواهرها را
آه ای دشت ببین ضجه‌ی دخترها را
آه ای داغ ببین قامت مادرها را

نیست با شاه کسی بانگ کمک بردارد
بین ابرو چقدر سخت تَرک بردارد

کاشکی باد به خیمه خبرش را نبرد
شرح حال بدن مختصرش را نبرد
یک حرامی عَلَمش را سپرش را نبرد
پیش طفلان سرِشب نیزه سرش را نبرد

باید عمه بدود تا به همه سر بزند
گره‌ای روی گره زود به معجر بزند

“بیت نخست تضمینی از معینی کرمانشاهی

 حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا