شعر عصر عاشورا و شام غريبان

خاک عالم به سرم

خاک عالم به سرم

لشکری آمده تا سهم غنیمت ببرد
از تنی غرق به خون جامه به غارت ببرد

از سراشیبی گودال سرازیر شدند
با هم از بخت بد قافله درگیر شدند

بابت جنگ جمل کسب غرامت کردند
سر عمامه ی آقام قیامت کردند

خارجی گفته به او، شایعه سازی کردند
به عبای نبوی دست درازی کردند

چشم بر هم نزده ! خُود و سپر را بردند
دست شان هر چه رسید از تن آقا بردند

چکمه ای آمد و خندید به پرپر زدنش
با سر نیزه درآورد زره را ز تنش

قصه ای تلخ، سرانجام خوشی می گیرد!
دشنه ای اجرت مظلوم کُشی می گیرد

دست از این پیرهن ارثیه بردار، سنان!
مادرش دوخته با زحمت بسیار، سنان!

خولی خیر ندیده چه خیالی داری ؟
کوفی چشم دریده چه خیالی داری ؟

خورجین دست گرفتی سر گودال چرا؟
مانده ای خیره بر این زخمی بد حال چرا ؟

حرمله زیر سر توست به ولله ببین!
پشت خیمه چقدر نیزه فرو رفته زمین!

ساربان منتظر رفتن لشکر مانده
گوشه ای منتظر فرصت بهتر مانده

هر کسی سهم نبرده ست بهم می ریزد
بی نصیب از تن عریان، به حرم می ریزد

وقت تاراج حرم، کار به جنجال کشید
خاک عالم به سرم! کار به خلخال کشید

 وحید قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا