شعر مناجات با خدا

خدای من

آنکس که اول ماه دست مرا گرفته
سی شب برای من در میخانه جا گرفته

با یار وعده دارم هرشب همین حوالی
شبهای ساکت من بوی خدا گرفته

هرکس بد مرا گفت او خوبی مرا گفت!
پشت مرا همیشه بی ادعا گرفته

صدبار گم شدم من در کوچه های دنیا
من کور بودم و او بهرم عصا گرفته

ای دوست قدیمی من را که خاطرت هست
من آن بدم که قلبم بوی خطا گرفته

تنگ است دست سائل! خرجی ما ز باباست
از دست مرتضی بود هرچه گدا گرفته

حق میدهی به چشمم غیر از علی نبیند
چشم مرا شکوه ایوان طلا گرفته

برکت به اشکمان زد رحمت به حالمان زد
زهرا برای عشاق دست دعا گرفته

یکسال هم گذشت و ما کربلا نرفتیم
خیلی دلم برای صحن و سرا گرفته

بالاترین عبادت خون گریه بر حسین است
عابد عبادتش را از کربلا گرفته

افطار سینه زن ها با گریه میشود باز
نوکر به یاد ارباب آب و غذا گرفته

ای روزه دار تشنه! تشنه فقط حسین است
جای فرات آن لب بر چکمه ها گرفته

با قاتلش بگویید ذبح غریب زشت است
پیش نگاه زهرا خنجر چرا گرفته

سید پوریا هاشمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا