شعر عيد مبعث

بخوان به نام خدایت

برای واژه به واژه وضو گرفتم باز

نزول سوره ی باران دوباره شد آغاز

 

چه می شود ز تو گفتن , چه می توانخواندن

برای کشف تو باید به چلّه ها ماندن

کنار پای تو باید به پیش تو خم شد

مقیم هر نفست شد که باز محرم شد

 

نشسته ام بنویسم تمام واقعه را

کلام عاشقی نقره فام واقعه را

 

در آسمان تو آن شب ستاره می خندید

درون چشم تو برقی عجیب را میدید

 

عجیب مثل معمّا عجیب بودی تو

غریب بوده ای امّا قریب بودی تو

 

کنار زمزمه های تو نور می رخسید

قنوت یا رب تو محو یار می پیچید

 

به خاک سجده تو چون عاشقانه افتادی

به هر چه بود کریمانه فیض می دادی

 

تمام فاصله را عارفانه پیمودی

وجود آینه بر تیرگی نیالودی

 

زمین مکّه به سوی خدا رها شدهبود

مدار کلّ فلک گوشه ی حرا شده بود

 

طواف عشق به دور شما مشخّص بود

به پشت پلک تو نور خدا مشخص بود

 

نشست ثانیه ها غرق در تماشایت

به پا شد آتش عظمای طور سینایت

 

زلالی سحر آیه ها گدایت شد

و فرش نور خدا پهن زیر پایت شد

 

صفا به مروه رسید از دل صفای شما

مطار لحظه ی معراج شد حرای شما

 

فروغ لحظه ی دیدار در خروش آمد

صدای زمزمه ی آسمان به گوش آمد

 

بخوان به نام خدایت که آفریده تو را

بخوان برای جهان هم نوای سوز صبا

 

علی کنار تو این سان سرود سر می داد

ردا و خلعت پیغمبری مبارک باد

 

تو آمدی که دلم را برای”هو” بخری

تمام اهل زمین را به آسمان ببری

 

برای همچو منی مثل حیدر آوردی

کنار واژه ی حیدر , تو کوثر آوردی

 

ضمیر هر که در این بزم اهل ایمان شد

فقط به خاطر لبخندتان مسلمان شد

توئی که بی تو شوم همنشین هر مرداب

به جان کوثر خود ” تشنه “را کمی دریاب

 وحید محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا