شعر شهادت حضرت زهرا (س)

رخت عزا

همراه با خاکستر پروانه ی خویش
شمعِ شبستان را کفن کرده است خانه
دارد سیاهه می زند جبریل در عرش
رخت عزاداری به تن کرده است خانه

نایی برای دردِ دل کردن نداری
حتی برای گفت و گو هم ناتوانی
بار سفر بستی ولی وللهِ زود است…
حالا نمی شد بیشتر پیشم بمانی

هر روز یک رنگ اند این نامرد‌مَردُم
مابین قومی سُست پیمان گیر کردم
دیگر به نجّار محل بی اعتمادم
میخ کج در را خودم تعمیر کردم

این پیرْهَن‌خالی است یا که پیکر توست
این که میان بستر تو خواب رفته؟!
حتی برای حیدرت تشخیص سخت است
آنقَدر جسم لاغر تو..،آب رفته!

بر روی گلبرگ تو جای پنجه انداخت…
ای رَذل!این گُل لایق سیلی زدن بود!؟
آن گوشواری را که گفتی:”کوچه گُم شد”
امروز دیدم فاطمه..،دستِ حسن بود

با هر نفس آلاله‌ می کاری عزیزم
پیراهنت هر لحظه گُلگون است زهرا
این آسیایِ گندمِ تو کُشت ما را…
هر روز دستاست پر از خون است..،زهرا

طرز قنوتت جانِ حیدر را گرفته
داری علی را رو به قبله می گذاری
اِی بشکند دست مغیره،دست قنفذ…
حتّی توان ربنا خواندن نداری

در پشت در یک سوم از سادات کم شد
“با محسن من هرچه کرد آن میخ در کرد”
تو بار شیشه داشتی..،دیوار بو بُرد
ا‌ی کاش می شد زودتر “در” را خبر کرد

دیگر برایم وا نکن این بقچه ها را
اسباب بازی اش نشان دادن ندارد
لالاییِ تو عرش را سوزانده..،بس کن
گهواره ی خالی تکان دادن ندارد

آهِ حسین از اشتها انداخت ما را
جای دو لقمه نان فقط غم خورد هر شب
دلواپس تشنه‌لبت اصلاً نباشی
زینب برایش آب خواهد بُرد هر شب

تو هستی و پیش نگاهت..،چکمه‌پوشی
پا روی عرشِ سینه ی او می گذارد
با پا به خشکی لب او می زند..،شمر
مانند قنفذ..،قاتلش رحمی ندارد

امروز میخی که به پهلویت فرو رفت
سرنیزه‌ی فردای گودال است زهرا
آن گوشواری را که بین کوچه گم شد
آغاز غارت های خلخال است زهرا

بردیا محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا