شعر شهادت حضرت زهرا (س)

پهلوی کوثر … چرا؟

استخوان بشکسته را سیلی زدن دیگر چرا؟

این چنین رفتار با مادر برِ دختر چرا؟

دست بانویی که عادت بهر احسان کرده بود

با غلاف کین شکستن در بر همسر چرا؟

آن شمشیرش امان از دشمن کافر گرفت

گرید اکنون در کنار قبر پیغمبر چرا؟

کاش می شد قسمت محسن که لب را وا کند

تا بگوید لطمه بر یک غنچه پر پر چرا؟

آنکه درمان تمام دردها نامش بود

پیش چشم کودکان افتاده در بستر چرا؟

آن رشیده بانویی که قامت مردانه داشت

همچو نخل خشک باشد بر زمین مضطر چرا؟

شب به شب باید برایش فضه آرد پیرهن

ای خدا خون می چکد از پهلوی کوثر چرا؟

جواد حیدری

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫3 دیدگاه ها

  1. غبار آمدنت را ز دور می بینم ..

    ز شوق آمدنت تکسوار می خندم

    تمام هفته به امید جمعه می گریم

    تمام جمعه به امید یار می خندم

    غروب می شود و باز هم نمی آیی

    به اشک های خودم تعنه وار می خندم

    – اگر بناست دمی بی تو بگذر عمرم ..

    خودم به این همه شعر و شعار می خندم ..

    منم همان که سروده است شعر بالا را !

    منم همان که به حالی نزار می خندم ..

    منم همان که نگاه تو شاعرش کرده

    منم همان که به لیل و نهار می خندم

    تویی همان که مرا مست دیدنت کردی

    منم همان که همیشه خمار می خندم ..

    همیشه جمعه پر از شعر می شود طبعم

    همیشه جمعه پر از انتظار می خندم

    به شوق دیدنت ای صبح روشن فردا

    چه بی قرار بر این شام تار می خندم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا