شعر مصائب اسارت شام

سَخت می گذرد

سَخت می گذرد

بی تو چه سَخت می گذرد روز و ماه ها
بسته شده مسیرِ گلویم به آه ها

ما و اسارتی که کسی در زمان ندید
افتاده ایم دستِ همین دل سیاه ها

در کاروانسرای خرابی نشسته ایم
آب از خجالتیم همه از نگاه ها

عبّاس را بگو که دَمی دیده وا کند
تا بنگرد به حالتِ این بی پناه ها

در انتظارِ ضربه ی سیلیِ دیگرند
وقتی که می خورند زمین بی گناه ها

با دَف نَمَک به زخمِ دلم بیشتر زَنَند
رَقّاصه های شهرِ سِتَم بینِ راه ها

غیر از شکاف نیست، به هَر سَر که بنگری
از بس که سنگ خورده روی سِجده گاه ها

رضا رسول زاده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا