شعر مصائب اسار ت کوفه

سَخت می گذرد

بی تو چه سَخت می گذرد روز و ماه ها
بسته شده مسیرِ گلویم به آه ها

ما و اسارتی که کسی در زمان ندید
افتاده ایم دستِ همین دل سیاه ها

قاری قرآنِ من

بین این رجّاله هایی که تماشا می کنند
عقده ها..زخمی دگر در سینه ام وا می کنند

قاری قرآنِ من!قرآن نخوان در کوچه ها
این جماعت سنگ ها را سویت اهدا می کنند

آیات صبر

زلف عفاف، رشتۀ دامان زینب است
آیات صبر، پایۀ ایمان زینب است

ایثار و پـاکدامنی و عزم و اقتدار
این چار، درسِ طفلِ دبستان زینب است

هلال ماه

آفتابا هلال ماه شدی
کاروان را چراغ راه شدی

بر سرم سایهء سرت افتاد
ما تَوَهَّمت یا شَقیقَ فؤاد

روضه‌ی حسین

مقتل کُشنده بود، ولی روضه‌خوان نمُرد
هر چند گریه کرد، ولی آسمان نمُرد

دیدم کتیبه سوخت، عَلم خم شد از غمش
با روضه‌ی حسین، زبان در دهان نمُرد

خوناب جگر

ز خوناب جگر، دریا کنم چشم‌تر خود را
مگر پیدا کنم در این یَم خون، گوهر خود را

برم تا یادگار از این گل پرپر شده با خود
سزد از خون او رنگین کنم موی سر خود را

دختر شیر خدا

عباس اگر در ظهر عاشورا نمی‌افتاد
سنگی به سوی زینب کبری نمی‌افتاد

بودند اگر دورش جوانان بنی‌هاشم
در راه کوفه دختر زهرا نمی‌افتاد

سمت نگاهش

همینکه سمت نگاهش به قتلگاه افتاد

دلش شکست و دوباره به آه آه افتاد

دوباره زلزله ای بین بارگاه افتاد

اگر غلط نکنم کوه صبر راه افتاد

تو بگو کرببلا

تو بگو کرببلا تا که خدا از دهنت

بشنود بعد کند روزی هر سینه زنت

تو بگو کرببلا تا که به حق قرآن

وفدیناه شود مرثیه ی ذوالمننت

با حرمت آشنا

دل دست ما که نیست, اسیر شما شده

از لحظه ای که با حرمت آشنا شده…

خواب و قرار را دگر از دست داده است

ذکرش مدام کرب و بلا, کربلا شده

دکمه بازگشت به بالا