شعر وروديه محرم

شوق روضه‌

شوق روضه‌

زمین انداختم در روضه‌ات بار گناهم را
و شستم با گلابِ چشمِ خود روی سیاهم را

هزار و چارصد سال از تو دور افتاده‌ام؛ اما …
به هیئت می‌شوم سرباز, شاهِ کم سپاهم را

به یاری آمدم با لشکری از قطره‌های اشک
نگیر از چشم‌های پر گناهِ من سلاحم را

محرم تا محرم را عزادارم برای تو
به شوق روضه‌ات گم کردم آقا سال و ماهم را

هوای چشم‌های خیسِ خود را داشتم ارباب
اگر از سارقانِ اشک, دزدیدم نگاهم را

من از دیوارهای تکیه‌ات هم خیرها دیدم
نخواهم داد, حتی آجری از تکیه‌گاهم را

همیشه سایه‌ی دستِ تو را روی سرم دارم
همیشه آرزو کردم ببوسم سرپناهم را

رضا قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا