شعر شهادت حضرت عبدالله بن الحسن (ع)

غریب است

غرور کودکیم را به خنده پا نزدید
سرش شکست! بزرگ قبیله را نزنید
هزار و نهصد و پنحاه زخم خورده تنش..
بزور بر تن صدپاره نیزه جا نزنید


حیا کنید غریب است نامسلمانها
گرفته روی لبش ذکر ربنا نزنید

نگاه خواهر آواره اش به گودال است
بخاطر دل او با سر و صدا نزنید

هنوز مانده کسی پیشمرگ او باشد
مرا نکشته به او تیر بی هوا نزنید

تمام آبرویم دستهای لاغرم است
که میکنم سپر جان یار تا نزنید

مقابلش به گلویم سه شعبه را بزنید
مقابلم به تن زخمی اش عصا نزنید

هزاربار مرا ذبح از قفا بکنید
سر عزیز خدارا تورو خدا نزنید

سید پوریا هاشمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا