شعر شهادت حضرت عبدالله بن الحسن (ع)

غیرت مجتبایی ام

غیرت مجتبایی ام

بهانه گیر می شوم عمو که آه می کشد
صدای آه او مرا به قتلگاه می کشد

غربت او مرا به این وادی خون کشیده است
بعد علی اصغرش نوبت من رسیده است

نوشته اند از ازل ، کشته ی کربلایی ام
اذن جهاد می دهد، غیرت مجتبایی ام

برای زنده ماندنم ، عمو بهانه می شود
برای جان سپردنم ، گلو بهانه می شود

سنگ هم از غم عمو بهانه گیر می شود
و کودک از مصیبتش یک شبه پیر می شود

ببین عمه بر زمین فتاده پیکر عمو
نگو بمان که شمر هم امان نمی دهد به او

برای غارت سرش رسیده نوبت سنان
دو نیزه هم سپر شوم دو نیزه است عمه جان

نگو که کوچکم ببین، که بحث غیرتم شده
نگو بمان ، نمی شود، که کوچه عبرتم شده

نگیر خرده عمه جان، که بیقراری ام به جاست
سنان کربلای ما، مغیره ی قدیم هاست

آمده ام به قتلگاه اگرچه دیر عموحسین
سپر برات می شوم نفس بگیر عمو حسین

صدای غربت تو را ، گوش خیام تو شنید
نفس بگیر عمو حسین ، لشکر کوچکت رسید

تا شده نیزه هایشان، در بدن تو آه آه
وا شده پای شمر هم روی تن تو آه آه

نیزه به نیزه از تنت ، هست تو رفته آه آه
به قصد غارت عقیق ، دست تو رفته آه آه

پشت و رویت یکی شده ، له شده پیکر آه آه
تبرک از تو می برد، خنجر لشگر آه آه

نیزه شکسته شرم کن نفس بگیرد این بدن
خنجر کند رحم کن، موقع دست و پا زدن

چند نفر به یک نفر ، لشکر بی حیا نزن
خنجر و تیر و نیزه را جای عمو بزن به من

چنگ نزن به موی ، گیسوی سوخته نبر
پیرهنی که می بری ، فاطمه دوخته نبر

نبی به سینه ی عمو خورده لب مطهرش
شرم کنید اسب ها ، نعل کجا و پیکرش

ناصر دودانگه

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا