شعر شهادت امام كاظم (ع)

مولای من

در شامِ تارِ بی کسی ام رَدِّ ماه نیست
اینگونه روزگارِ اسیری سیاه نیست

دارند زنده زنده مرا دفن می کنند
قعر سیاهچال کم از قتلگاه نیست

پلکی که مشت خورده به آن..،وا نمی شود
چشم مرا توان همین یک نگاه نیست

هر شب به جای نان ، لگدی سیر میخورم
افطارِ روزه‌داریِ من گاه گاه نیست!

با هر تکانِ سر..،نَفَسَم قطع می شود…
زنجیرِ دور گردن من بی گناه نیست

ساقی که ساق عرش خدا بوده..،خُرد شد
وضع وخیم زانوی من روبه‌راه نیست

تصویر جسم لاغر من را خیال کن :
یک کوه پُر غرور که هم‌وزن کاه نیست

آخر عذاب بددهنی می کشد مرا
زخمی شبیه زخم زبان نیست..،آه..،نیست

تشییع من به گردن یک تخته ی “در” است…
میخش ولی ز پهلوی من سهم‌خواه نیست

شکر خدا که چند کفن قسمت من است
عریان‌رهاشدن بخدا شأن شاه نیست

حتی لباس های تنم دست هم نخورد
در انتظار غارت من یک سپاه نیست

معصومه ام به بزم شرابی نمی رود
شکر خدا که دختر من بی پناه نیست

بردیا محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا