شعر بازگشت كاروان به مدينه

كاروان برگشت

كاروان برگشت با جانى كه در پيكر نبود
كاروان برگشت و آن را سايه اى بر سر نبود

روزها رفتند و زينب، زينب سابق نشد
هركه خواهر بود، بعد از كربلا خواهر نبود

ماذنه از گفتن الله اكبر شرم داشت
چون نشانى از اذان با لحن پيغمبر نبود

ام ليلا نيمه شب از خواب پا شد، آب خواست
يك نفر آمد، دريغ! اما على اكبر نبود

گوئيا تا چند سال از شرم زين العابدين
نعل تازه در دكان هيچ اهنگر نبود

غالبا نزد رباب، ام البنين خاموش بود
با خودش مى گفت كاش عباسم آب آور نبود

كودكان شيرخواره، شير را پس مى زدند
در مدينه هيچكس گويى دگر مادر نبود

كودكى را ديد روى دامن مادر، رباب
گفت با زينب : كمى شكل على اصغر نبود؟

اين شنيدم كه سكينه گفت با ام البنين :
ديدمش در خواب، در انگشتش انگشتر نبود

با روان بانوان، اين قوم بازى كرده اند
آنچه از اين عده غارت شد، فقط معجر نبود

كاروان يك روز با خود دخترى دردانه داشت
كاروان برگشت اما دخترك ديگر نبود

پيمان طالبى

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا