شعر شهادت حضرت زهرا (س)

یا صاحب الزمان (عج)

این چند وقت زهرا مشغول دوختن بود
دلواپسِ علی و در فکرِ پیرهن بود

در خانه کار کردم اما به دل نچسبید
از بسکه دستم از صبح بر شانه‌ی حسن بود

با جبرئیل گفتم جانِ تو و علی‌جان
من را زِ پا در آورد زخمی که در بدن بود

روزیِ خویش را صبح از دست من گرفته‌است
شهری که هیزمِ آن پشتِ حیاطِ من بود

شهری که آتش آورد جای عیادت و دید
زهرا بجای آن در مشغول سوختن بود

آنکه دلیلِ ایجادِ عالم است مَردم
بر دستْ ریسمان و بر گردنش رسن بود

ماندم علی نیاُفتد بِین مدینه‌ای که…
مردی نداشت غیر از یک زن که شیرزن بود

گفتم گواه دارم گفتم که ارث دارم
گفتم علی است شاهد اما جواب “لَن” بود

می‌گفت بِین مسجد با من : دروغگویی
آنکه میانِ کوچه بدجور بد دهن بود

اصلا جدا نمی‌شد دستم, ولی شکستش
از خانه تا به مسجد یک جنگِ تن به تن بود

قنفذ که خسته می‌شد جایش مغیره می‌زد
این پشتِ هم زدن‌ها پیشِ ابالحسن بود

در گوشِ گاهواره دیشب به گریه گفتم
ای کاش قدِ محسن در خانه‌ام کفن بود…

حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا